سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که عوض را باور کند ، در بخشش جوانمرد بود . [نهج البلاغه]
 
شنبه 87 مهر 27 , ساعت 9:39 صبح

درگذشت این عزیز از دست رفته را به خانواده محترمش تسلیت می گوییم

سلام.چند روز پیش حدود ظهر بود تو خونه نشته بودم و مشغول کاری بودم که یک مسیج برام اومد. متن مسیج:علیرضا جان پسر شهید آقاجانی  (سبحان که 17سالش بود و دبیرستان درس می خوند) امروز صبح فوت کرد.با تعجب پیامک رو چند بار خوندم و با شماره دوستم تماس گرفتم. و گفتم فلانی چی گفتی. دوستم گفت پسر شهید آقاجانی(شهید پاسدار غلامرضا آقاجانی سال 79 به دست گروهک منافقین در ظهر عاشورا به شهادت رسید)  دیشب که می خوابه قلبش تو خواب میگیره و صبح که مادر و خواهر کوچکش(فاطمه که هفت،هشت سالشه) از غیبت سبحان به اتاقش میان با جسد بی جانش روبه می شن و بعدش............................................................................................

به دوستم گفتم بنده خدا مگه مشکلی داشت.گفت وقتی کوچک بود ناراحتی قلبی داشت که خوب شده بود تا دیشب که این قضیه پیش اومد.آری دوستان به همین سادگی هستش که یک جوان 17 ساله شب می خوابه و صبح دیگه برا همیشه بلند نمی شه. پس بیاید واسه چند ثانیه هم که شده به فکر آخرتمون باشیم…خدایش به جای این مطالب که نوشتم می خواستم در باره قسمت دوم مطلب شهید آقاجانی (شماره اولش تو آرشیو هستش) بنویسم که این موضوع پیش اومد…واقعا سخته و دردآوره مرگ یک فرزند شهید که پس از پدرش مرد خونه هستش…خدا به همسر و دختر کوچکش صبر بده و روح این عزیز تازه رفته رو با پدر شهیدش محشور کنه و حتما پدرش اون دنیا هواشو داره….ما به فکر خویش باشیم.یاعلی

 

 

 


سه شنبه 87 مهر 9 , ساعت 5:12 عصر

سلام.امروز میخوام در باره یگان واکنش سریع شاهد بسیج مختصری براتون بگم.این یگان حدود دو ساله کارشو شروع کرده. نیرهاش از افراد مخلص و بسیجی تشکیل شده.(به غیر از ما که شیطون پیش ما لونگ میندازه)دوره های که این بچه ها دیدن خیلی سخت و طاقت فرسا هستش(به علت ... بودن آموزش ها از گفتن اونها معذورم ولی همین اندازه بدونین که تک تک بچه یه پا چریک و متخصص گوش بریدن و منهدم کردن دشمنان اسلام و مسلمین در کوتاترین زمان ممکن هستن.)این گروه در یکی از استان های شمالی فعالیت میکنه و در روز جهانی قدس بچه ها برای ابراز انزجار از اسرائیل غاصب و اما وظیفه، یک رژه حماسی با پرچم های فلسطین و حزب ا.. در شهرمون رفتن که دهن مردم شهر باز مونده بود و بچه های نیرو انتظامی که فکر می کردن که فقط خودشون نیروی مخصوص(نیرهای رهایی گروگان و ضدشورش)دارن خیره خیره به بچه های شاهد نگاه می کردن و به هم می گفتن که اینها از کجا اومدن؛بسیج مگه از این نیروها داره.خلاصه اینکه نباید بسیجی(بسیجی واقعی) رو دست کم گرفت به قول معروف بسیجی خستگی را خسته کرده...سلامتی امام زمان(عج)و آسید علی خامنه ای و شهدای اسلام واما آزادی قدس صلوات.......................یاعلی

تمامی عکسهای زیر مربوط به یگان مخصوص شاهد بسیج می باشد.

 

یگان مخصوص شاهد

یکی از بچه های یگان مخصوص شاهد بسیج که داره از حالت استتار در کف جنگل بیرون میاد تا به نیروهای شناسائی دشمن فرضی کمین بزنه

 

یگان مخصوص شاهد

یکی از بچه های یگان در حال راپل(فرود)

******************************************************************************

این عکسها مال روز جهانی قدس هستش.

یگان واکنش سریع شاهد

اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود.امام خمینی.ره.

یگان واکنش سریع شاهد

راه قدس از کربلا می گذرد.امام خمینی.ره.

یگان واکنش سریع شاهد

بسیج لشگر مخلص خداست.امام خمینی.ره.

(راستی وعجل الفرجهم یادتون نره)

 


پنج شنبه 87 شهریور 28 , ساعت 11:55 عصر

آسید علی خامنه ای

رهبر معظم انقلاب به من فرمودند:من در زمان جنگ،همیشه با لباس نظامی در جبهه ها حاضر می شدم،اما تردید داشتم که آیا مصلحت در همین است من لباس پیغمبر(ص) را کنار بگذارم و این لباس تنگ نظامی را بپوشم یا با همان لباس روحانی به جبهه بیایم.ایشان هنگام مراجعت به تهران،لباس روحانیت را روی همان اونیفرم نظامی می پوشیدند و پس تقدیم گزارش به حضرت امام(ره)،به نماز جمعه می آمدند و نماز جمعه را می خواندند.ایشان در ادامه فرمودند:روزی که برای دادن گزارش از جبهه،به جماران رفتم،امام(ره) پشت پنجره ایستاده بودند.من مشغول باز کردن پند پوتینها شدم و این کار مدتی طول کشید.حضرت امام(ره) ایستاده بودند و با لبخندی،خیره خیره مرا نگاه می کردند.پس ازآن که وارد اتاق شدم دست امام را بوسیدم.معظم له دستی به پشت من زدند و فرمودند:زمانی پوشیدن لباس سربازی در عرف ما،خلاف مروت بود،ولی الآن می بینم چه برازنده شماست! آقا فرمودند: با این کلام دلربای امام،تردید از دلم بیرون رفت.از آن روز به بعد،همیشه ازپوشیدن لباس نظامی لذت می برم.(((به نقل از دریابان علی شمخانی)))

 

 

 

 

 


پنج شنبه 87 شهریور 28 , ساعت 11:50 عصر

چند روزى بود که «بهزاد گیجلو» سرباز تفحص، پاپیچ شده بود که: «من خواب دیدم کنار آن جنازه عراقى که چند روز پیش پیدا کردم، چند شهید افتاده...»
دو - سه روز پیش از آن، در اطراف ارتفاع 146 یک جنازه پیدا کردیم که لباس کماندویى سبز عراقى به تن داشت. پلاک هم داشت که نشان مى داد عراقى است. ظاهراً بهزاد خواب دیده بود که کسى به او مى گفت در سمت راست آن اسکلت عراقى چند شهید دفن شده اند.
آن شب گیجلو ماند پهلوى بچه هاى نیروى انتظامى و ما برگشتیم مقر. فردا صبح که برگشتیم، در کمال تعجب دیدیم درست سمت راست همان جنازه عراقى، پیکر پنج شهید را خوابانده روى زمین. تا ما را دید ذوق زده خندید و گفت:
- بفرما آقا سید، دیدى، هى مى گفتم یک نفرى توى خواب به من میگه سمت راست اون جنازه عراقى رو بکنید، چند تا شهید خاک شده است، من دیگه طاقت نیاوردم و اینجا را کندم و اینها را پیدا کردم.
آن روز صبح زود گیجلو تنها به محل آمده و زمین را زیرورو کرده بود و پنج شهید پیدا کرد. همه شهدا هم پلاک داشتند.

 


دوشنبه 87 شهریور 25 , ساعت 2:18 صبح

 

  سرگرد خلبان شهید احمد کشوری

تاآخرین قطره خون برای اسلام و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید و ازاین مزدوران کثیف که سرهای مبارک عزیزانم (پاسداران) را نامردانه بریدند، انتقام خواهم گرفت.

(((پی نوشت))) استمرار بر ولایت فقیه استمرار بر ولایت انبیاست(امام خمینی.ره.) چه خوش است که برادر ارتشی غم برادران سپاهی خود را می خورد واین عزیز اصل را چسپید که عند رب یرزقون شد...

استواریکم شهید حسین فرجاوی

دلم به شدت می طپد،خودم را در کهکشانها در حال عروج می بینم،شوقی عظیم سراسر وجودم را احاطه کرده است. سردم، گرمم، خوابم، بیدارم، مستم، هوشیارم، نمی دانم! نمی دانم چه هستم! در پیشاپیش خود امام حسین(ع) را می بینم،آن سمبل فداکاری و شهامت وسرور شهیدان را. شوری و شعفی مرا احاطه کرده است. ازمرز انسانیت فراتر رفته و شاهد شهادت را لمس می کنم. دلم بی تاب است و شوق دیدار خالق مرا به سوی خود می خواند.

(((پ.ن.))) این چنین است که وقتی در راه حقیقت به درجه یقین برسی غیر از باری تعالی هیچ چیز را نخواهی دید و بی شک جاودانه خواهی شد...

 شهید غلامرضا بابا رضا

احساس می کنم هنگام رسیدن به معشوقی است که دیرینه زمانی است برای وصال اوهرروز جان می دهم، احساس می کنم هنگام رسیدن به برادر است،زمان وصلت با خدای خویش،هنگام دست دادن با علی و حسین(ع)، زمان خشنودی پیامبر عظیم الشاًن، رسیدن به آنجا که عشق رساندن خود به او سالهاست مرا رنج می داده، اینک شب وصال مخلوق با خالق یکتایش.

(((پ.ن)))امشب جه شبیست،شب وصال مخلوق؛شب دیدن یار؛شب رسیدن به عشق... عشق... عشق.

سرگرد شهید  امیر سنجابی

برادر عزیزم تقاضا دارم که جنازه ام را همانند بدن مولا حسین علیه السلام، مظلوم وار بردارید. نوحه امام حسین برایم بخوان و در مجلس ختم، چند سلاح را به طور (( چاتمه)) در وسط مسجد بگذار و کلاه آهنین جنگ را که برسرم بوده روی تفنگها بگذارو به همه بگو این مجلس ترحیم یک سرباز است که قبل از شهادت در صحنهً کارزار امام زمانش را ملاقات کرد واز او خواست از جبهه، سلامت به منزلش برنگردد و به مهمانی خدا برود. و می دانم اکنون که این نامه را می نویسم به آرزوی خود می رسم. برادرم! از قول من در مراسم تشییع جنازه به همهً مردم بگو که امام ما ورهبر ما باوفاست و در این جا که جبهه اسلام است همیشه کنار ما و با ما بوده.

(((پ.ن))) چه خوش است غریب وار شهید شدن؛حسینی مردن؛در اوج بودن؛ بر فرش عرش نشتن.

 استواریکم شهید محمد رضا بوربور

کلیهً کسانی که اینک به این وصیت نامه گوش می دهید!من یک حرف با آقایان دارم و یک حرف با خانمها. حرف من با آقایان این است که تا زنده اید زیر بار ظلم و ستم هیچ کس نروید و به هیچ کس ستم نکنید و پیوسته تقوا و جهد در راه خدا را در راًس همهً کارهای خود قرار دهید. و اما خانمها، همان گونه که جهاد مردان شرکت در میادین جنگ وغیره است، جهاد شما نیز حفظ حجاب و حرمت خانواده می باشد.

(((پ.ن)))چه گویم هر چه بود این دوست فرمود.یاعلی

 


دوشنبه 87 شهریور 25 , ساعت 2:10 صبح

 

سلام.

 *وصیت نامه شهدا پر از سخنان سازنده،مشکل گشا،و چراغ هدایت در این دنیای تاریک هستش.دوستان درجه و مقام شهادت رو به هر کسی نمی دن ممکه اشخاص رئیس جمهور،سردار،دانشمند،عارف،فیلسوف،دکتر،مهندس و دیگر پست های دنیایی رو کسب بکنن ولی مقام شهادت نصیب هر کسی نمی شه.کسی شهید می شه که عاشق خدا بشه(و غیر از باری تعالی کسی وچیزی رو نبینه) و خدا هر کسی رو که عاشقش بشه در راه خودش می کشه و خون بهاشم خودشه(به قول معروف به اسم خودش سند می زنه)...

*شاید برای بعضی ها این سوال پیش بیاد که منه بسیجی چرا در مطالب اولیه وبلاگم از وصیت نامه شهدای والامقام و گرانقدر ارتش جمهوری اسلامی ایران شروع کردم طبعا راسته کار من باید از شهدای بسیجی و سپاهی شروع بشه.ولی از دیدگاه یک بسیجی واقعی هیچ فرقی نمی کنه که شهید از کدوم قوای نظامی ایران اسلامی باشه،مهم اینکه شهید در راه سبز سرخگونه اهل بیت و حفظ نظام اسلامی قدم و خونش به زمین ریخته بشه واین جوریه که مثل خون امام  حسین(ع)  پس از 1400 سال هنوز زنده و پایداره...

*در ضمن شهدای ارتش(جمهوری اسلامی ایران یادتون نره)یه غربت خاصی دارن و هر جای که مراسم و یادواه ای گرفته می شه بیشترش به نام سپاه و بسیج تموم می شه...

*این همه مقدمه چینی کردم که به دشمنان ایران اسلامی و کج اندیشان داخلی و خارجی بگم که بین هیچ فرقی سپاه و ارتش وجود نداره و هر کدوم وظیفه خاص خودشونو دارن،وخاصه ارتش ما یکی از متعهد و قویترین ارتشهای جهان محسوب می شه(به کوری چشم دشمنان اسلام) و اگر خدایی ناکرده رژیم منفور و جنایتکار صهیونیستی(اسرائیل غاصب) واین مظهر اکبر شیطان آمریکا پست فطرت ودیگر دیگر اراذل و اوباش هم پیمانشون بخوان به ایران اسلامی تجاوزی هر چند کوتاه داشته باشن کاری باهاشون می کنیم که ندونن از کی و کجا خوردن و راه برگشتنشون نو فراموش کنن.واز اجسادشون موزه عبرتی تو خاک ایران اسلامی می زنیم که تا قرنها فکر حمله به کشور عزیز ما رو نکنن...

سلامتی دلاور مردان غیور ارتش جمهوری اسلامی ایران صلوات(راستی وعجل الفرجهم یادتون نره)

 

 *وصیت

 

سلام.


دوشنبه 87 شهریور 11 , ساعت 1:34 عصر

علیرضا حیدرى» از سربازهاى با صفا و مخلص لشکر 27 بود. محل اصلى خدمتش در واحد لجستیک لشکر در پادگان دو کوهه بود. هر بار براى انجام کارى از فکه به دو کوهه مى رفتیم، با حسرت به ما نگاه مى کرد و التماس دعا داشت که کارش را ردیف کنم تا به تفحص بیاید. سرانجام گفتم: «ما نیروهاى سربازمان را از لشکر مى گیریم، اگر مى توانى از مسئول لجستیکى موافقت نامه بگیرى، ما هیچ مشکلى نداریم».
یکى دو روز گذشت. آن روز که به پادگان رفتیم، حیدرى خوشحال و در حالى که چشمانش برق مى زدند، جلو آمد و گفت: «آقا سید تموم شد...» و برگه موافقتنامه واحد لجستیک را زا جیبش در آورد و جلوى رویم تکان داد. بلافاصله سوار ماشین شد و همراه ما آمد به فکه، حیدرى مداح هم بود و هر موقع حالى پیدا مى کرد، بخصوص بعد از نماز جماعت و زیارت عاشورا، بچه ها را به فیض مى رساند.
آن روز نهمین روز فروردین سال 71، حیدرى همراه سید على موسوى به اطراف ارتفاع 146 رفت و در حالى که به طرف پیکر شهیدى مى رفت، پایش به تله انفجارى مین والمرى گرفت و در حالى که پاهایش متلاشى شده بودند، به شهادت رسید و سید را نیز با خود برد به آن سوى هستى.


یکشنبه 87 شهریور 10 , ساعت 2:46 عصر

تابستان سال 72 بود که همراه نیروهاى تفحص در جنوب و منطقه شلمچه مشغول کار بودیم. روزى در مقر بودم که یکى از بچه هاى گروه تفحص لشکر 7 ولى عصر(عج) آمد طرفم. تازه از کار برگشته بودند. با حالتى منقلب و هیجان زده، دست من را گرفت و برد داخل معراج شهداى مقرشان و گفت که مى خواهد صحنه جالبى را نشانم بدهد. پارچه اى را روى زمین باز کرده بودند. پیکر کامل شهیدى در حالى که شلوار و پیراهن بادگیر به تنش بود، پوتینهایش هم در پاهایش بودند. جالبتر از همه این بود که ماسک ضد گاز شیمیایى هم به صورت داشت. یک قبضه اسلحه کلاشینکف هم به پشتش بود.وقتی ماجرا را پرسیدم گفت-در منطقه شلمچه چشممان به او افتاد که به همین حالت روى زمین دراز کشیده بود; به صورتى که رویش به آسمان بود.


یکشنبه 87 شهریور 10 , ساعت 2:40 عصر

 

در راه کرمانشاه

 

سلام.می خواستم از دوستانی که به وبلاگم سر می زنن پیشاپیش تشکر کنم و اگه کم و کاستی هم وجود داره به بزرگی خودشون ببخشن،حالاحالا مونده ما به پای بزرگان وبلاگ نویس برسیم.خوشحال میشم برام انتقادو پیشنهاد بزارین.از این حرفها بگزریم بریم سر اصل مطلب،راستش قرار بود شماره دوم وبلاگمو با شهدای والامقام ارتش(جمهوری اسلامی ایران یادت نره) شروع کنم اما یک سفری برام پیش اومد که لازم دونستم تغییر عقیده داده و در باره اون براتون بنویسم.من هرسال با کاروانهای راهیان نور تو روزهای عید به مناطق جنگی جنوب می رم ولی امسال کنکور داشتم نرفتم و حالا سعادت شد که تو اولین روز شهریور ماه با کمی اختلاف و برای اولین بار به مناطق جنگی غرب(کرمانشاه) کشور برم.قضیه جالب اینکه مسئول ما اشتباها به بچه ها گفت سفر به مناطق جنوب هستش واسه همین بچه گرمای هوای جنوبو بهانه کردن و کسی به غیر از ما اسم ننوشت اما!!! قضیه جالب تر،،،وقتی ایشون رفتن اسم رو را به سپاه(پاسداران) تحویل بدن لیست پر شده بود وما چشم انتظار روز حرکت موندیم تا اگر کسی نیومد به جاش بریم.انتظار انتظار انتظار،،، که ناگهان یه روز مونده به حرکت تلفن ما زنگ خورد.

علیرضا: الو بفرمائید

سپاه: ببخشید منزل آقای عبدی

علیرضا:بله، کاری داشتین

سپاه:من از سپاه تماس می گیرم،یک نفر از لیست مون نمی یاد لطفا کد بیمه و ...رو بگین

آره دوست عزیز شهدا ما رو طلبیدند.

منم به پاس این هدیه بزرگ تصمیم گرفتم تو شمارهای بعدی ازین سفر نورانی، براتون مطالب و خاطرات به یا موندنی بنویسم.یا علی


جمعه 87 مرداد 25 , ساعت 1:35 عصر

سلام.امروز می خوام در مورد شهیدی صحبت کنم که کمتر کسی اسمشو شنیده، یکی از مطالب جالب در مورد این شهید اینکه در عملیات برون مرزی برای نابودی پالایشگاه کرکوک تو عراق چند تا از بهترین کماندو ایرانی وارد عمل شدن و کارشونو با وجود چندین لایه و مانع حفاظتی با کمترین صدا و اصول جنگ چریکی (اختفاء،استتار،پوشش و...)با موفقیت انجام دادن و دشمن بعثی وقتی متوجه شد، که اونها از منطقه کرکوک دور و بمبها منفجر و پالایشگاه در آْتش می سوخت(در ضمن فیلمشو هم تو تلویزیون نشون داد)این شهید یکی ازون کماندها بود.و مطلب جالب و استثنائی دوم اینکه روز شهادت این شهید دقیقا مانند مولایش امام حسین(ع) در عصر عاشورا بود واما موضوع جالب تر،صبح 27فروردین ماه 79 ایشون همراه فرزندشون به مراسم عزاداری سیدالشهدا(ع) میرن و پس از برگشتن از مراسم به ایشون خبر میدن که ضد انقلاب می خواد وارد خاک ایران بشه، شهید آقاجانی پس از سپردن پسر کوچک خود نزد دوستش به همراه همکارش وارد روستای الوت بانه(کردستان)می شن که دچار کمین منافقین کوردل شده به آرزوی دیرینش شهادت مرسن.

(((راستی مطالب دیگه رو در مورد شهید آقاجانی تو شمارهای بعدی می زنم .راستش مطلب پیدا کردن در مورد شهید آقاجانی به علت جایگاش تو سپاه پاسداران اسلامی (گفتن نگین )خیلی سخته. و همین مطالبو با هزار زورو بلا و کسب تکلف از حفاظت تونستم پیدا کنم))).

شادی روح شهید آقاجانی صلوات.یاعلی

 


<   <<   6   7      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ