سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بنده گناه می کند، پس دانشی را که پیشتر می دانسته، از یاد می برد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
دوشنبه 87 شهریور 11 , ساعت 1:34 عصر

علیرضا حیدرى» از سربازهاى با صفا و مخلص لشکر 27 بود. محل اصلى خدمتش در واحد لجستیک لشکر در پادگان دو کوهه بود. هر بار براى انجام کارى از فکه به دو کوهه مى رفتیم، با حسرت به ما نگاه مى کرد و التماس دعا داشت که کارش را ردیف کنم تا به تفحص بیاید. سرانجام گفتم: «ما نیروهاى سربازمان را از لشکر مى گیریم، اگر مى توانى از مسئول لجستیکى موافقت نامه بگیرى، ما هیچ مشکلى نداریم».
یکى دو روز گذشت. آن روز که به پادگان رفتیم، حیدرى خوشحال و در حالى که چشمانش برق مى زدند، جلو آمد و گفت: «آقا سید تموم شد...» و برگه موافقتنامه واحد لجستیک را زا جیبش در آورد و جلوى رویم تکان داد. بلافاصله سوار ماشین شد و همراه ما آمد به فکه، حیدرى مداح هم بود و هر موقع حالى پیدا مى کرد، بخصوص بعد از نماز جماعت و زیارت عاشورا، بچه ها را به فیض مى رساند.
آن روز نهمین روز فروردین سال 71، حیدرى همراه سید على موسوى به اطراف ارتفاع 146 رفت و در حالى که به طرف پیکر شهیدى مى رفت، پایش به تله انفجارى مین والمرى گرفت و در حالى که پاهایش متلاشى شده بودند، به شهادت رسید و سید را نیز با خود برد به آن سوى هستى.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ