چند روزى بود که «بهزاد گیجلو» سرباز تفحص، پاپیچ شده بود که: «من خواب دیدم کنار آن جنازه عراقى که چند روز پیش پیدا کردم، چند شهید افتاده...»
دو - سه روز پیش از آن، در اطراف ارتفاع 146 یک جنازه پیدا کردیم که لباس کماندویى سبز عراقى به تن داشت. پلاک هم داشت که نشان مى داد عراقى است. ظاهراً بهزاد خواب دیده بود که کسى به او مى گفت در سمت راست آن اسکلت عراقى چند شهید دفن شده اند.
آن شب گیجلو ماند پهلوى بچه هاى نیروى انتظامى و ما برگشتیم مقر. فردا صبح که برگشتیم، در کمال تعجب دیدیم درست سمت راست همان جنازه عراقى، پیکر پنج شهید را خوابانده روى زمین. تا ما را دید ذوق زده خندید و گفت:
- بفرما آقا سید، دیدى، هى مى گفتم یک نفرى توى خواب به من میگه سمت راست اون جنازه عراقى رو بکنید، چند تا شهید خاک شده است، من دیگه طاقت نیاوردم و اینجا را کندم و اینها را پیدا کردم.
آن روز صبح زود گیجلو تنها به محل آمده و زمین را زیرورو کرده بود و پنج شهید پیدا کرد. همه شهدا هم پلاک داشتند.
علیرضا حیدرى» از سربازهاى با صفا و مخلص لشکر 27 بود. محل اصلى خدمتش در واحد لجستیک لشکر در پادگان دو کوهه بود. هر بار براى انجام کارى از فکه به دو کوهه مى رفتیم، با حسرت به ما نگاه مى کرد و التماس دعا داشت که کارش را ردیف کنم تا به تفحص بیاید. سرانجام گفتم: «ما نیروهاى سربازمان را از لشکر مى گیریم، اگر مى توانى از مسئول لجستیکى موافقت نامه بگیرى، ما هیچ مشکلى نداریم».
یکى دو روز گذشت. آن روز که به پادگان رفتیم، حیدرى خوشحال و در حالى که چشمانش برق مى زدند، جلو آمد و گفت: «آقا سید تموم شد...» و برگه موافقتنامه واحد لجستیک را زا جیبش در آورد و جلوى رویم تکان داد. بلافاصله سوار ماشین شد و همراه ما آمد به فکه، حیدرى مداح هم بود و هر موقع حالى پیدا مى کرد، بخصوص بعد از نماز جماعت و زیارت عاشورا، بچه ها را به فیض مى رساند.
آن روز نهمین روز فروردین سال 71، حیدرى همراه سید على موسوى به اطراف ارتفاع 146 رفت و در حالى که به طرف پیکر شهیدى مى رفت، پایش به تله انفجارى مین والمرى گرفت و در حالى که پاهایش متلاشى شده بودند، به شهادت رسید و سید را نیز با خود برد به آن سوى هستى.
تابستان سال 72 بود که همراه نیروهاى تفحص در جنوب و منطقه شلمچه مشغول کار بودیم. روزى در مقر بودم که یکى از بچه هاى گروه تفحص لشکر 7 ولى عصر(عج) آمد طرفم. تازه از کار برگشته بودند. با حالتى منقلب و هیجان زده، دست من را گرفت و برد داخل معراج شهداى مقرشان و گفت که مى خواهد صحنه جالبى را نشانم بدهد. پارچه اى را روى زمین باز کرده بودند. پیکر کامل شهیدى در حالى که شلوار و پیراهن بادگیر به تنش بود، پوتینهایش هم در پاهایش بودند. جالبتر از همه این بود که ماسک ضد گاز شیمیایى هم به صورت داشت. یک قبضه اسلحه کلاشینکف هم به پشتش بود.وقتی ماجرا را پرسیدم گفت-در منطقه شلمچه چشممان به او افتاد که به همین حالت روى زمین دراز کشیده بود; به صورتى که رویش به آسمان بود.
سلام.امروز می خوام در مورد شهیدی صحبت کنم که کمتر کسی اسمشو شنیده، یکی از مطالب جالب در مورد این شهید اینکه در عملیات برون مرزی برای نابودی پالایشگاه کرکوک تو عراق چند تا از بهترین کماندو ایرانی وارد عمل شدن و کارشونو با وجود چندین لایه و مانع حفاظتی با کمترین صدا و اصول جنگ چریکی (اختفاء،استتار،پوشش و...)با موفقیت انجام دادن و دشمن بعثی وقتی متوجه شد، که اونها از منطقه کرکوک دور و بمبها منفجر و پالایشگاه در آْتش می سوخت(در ضمن فیلمشو هم تو تلویزیون نشون داد)این شهید یکی ازون کماندها بود.و مطلب جالب و استثنائی دوم اینکه روز شهادت این شهید دقیقا مانند مولایش امام حسین(ع) در عصر عاشورا بود واما موضوع جالب تر،صبح 27فروردین ماه 79 ایشون همراه فرزندشون به مراسم عزاداری سیدالشهدا(ع) میرن و پس از برگشتن از مراسم به ایشون خبر میدن که ضد انقلاب می خواد وارد خاک ایران بشه، شهید آقاجانی پس از سپردن پسر کوچک خود نزد دوستش به همراه همکارش وارد روستای الوت بانه(کردستان)می شن که دچار کمین منافقین کوردل شده به آرزوی دیرینش شهادت مرسن.
(((راستی مطالب دیگه رو در مورد شهید آقاجانی تو شمارهای بعدی می زنم .راستش مطلب پیدا کردن در مورد شهید آقاجانی به علت جایگاش تو سپاه پاسداران اسلامی (گفتن نگین )خیلی سخته. و همین مطالبو با هزار زورو بلا و کسب تکلف از حفاظت تونستم پیدا کنم))).
شادی روح شهید آقاجانی صلوات.یاعلی
منطق شهید یک منطق دیگری است.مافوق منطق افراد عادی است،اینکه یک هاله ای از قدس دور کلمه((شهید))را گرفته برای همین است.واین است که این کلمه درمیان همه کلمات عظیم و فخیم ومقدس،وضع دیگری دارد.اگر بگویم قهرمان،مافوق قهرمان است،بگویم مصلح،مافوق مصلح است،هرچه بخواهم بگویم مافوق اینهاست.
((شهید))،((شهید))،کلمه دیگری جای این کلمه را هرگز نمی گیرد و نمی تواند بگیرد.(معلم شهید استاد مطهری)
سرخوش زسبوی غم پنهانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش
چو آینه خو کرده حیرانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی ومستی
عمری است پشیمان زپشیمانی خویشم
لب باز نکردم به خروشی فغانی
من محرم راز دل طوفانی خویشم
از شوق شکر خند لبش جان نسپردم
شرمنده جانان ز گرانجانی خویشم
هر چند ((امین)) بسته دنیا نیم اما
دلبسته (( یاران خراسانی)) خویشم
شعری از مقام معظم رهبری(مدظله العالی)
یاران مهدی،مردانی هستند:پولاد دل،همه وجودشان(مملواز)یقین به خداست.مردانی سخت ترازسخرها؛اگر بر کوهها روی آورند آنها را ازجای برکنند درفش پیروزگر آنها برهرشهر وپایتختی روی نهد آنجا را به سقوط وادار سازد.گوئی آنان عقابان تیز چنگالند.که برمرکبها سوار شده اند.این شیر مردان پیروز وعقابان تیز چنگ،برای تبرک وفرخندگی،دست خویش به زین اسب امام می کشند وبدین سان تبرک می طیبند.آنان او را درمیان می گیرند وجان خویش را درجنگها،پناه او می سازند.وهرچه را اشاره کند با جان و دل انجام می دهند.این شیران اوژنان،به شب هنگام نخوابند.وزمزمه قران ومناجات خویش را چوزنبوران درهم اندازند وبا مراد به عبادت خدا باستند وبا سواران سوار بر مرکب باشند.آنانند راهبان شب وشیران روز وگوش به فرمان امام خویش،وچون مشعلهای فروزانند ودلهای منور آنان، بسان قندیل های نور درسینه آنان آویخته است.این مردان تنها از خدا می ترسند،صدای فریاد ((لااله الاالله))و((الله اکبر))آنان بلند است.همواره درآرزوی شهادت وکشته شدن در راه خدایند.شعارشان((یا لثارت الحسین))است.( پیامد به طلب خون حسین.ع.)،
و یاران او به هر سو رو آورند ترس از آنان،پیشاپیش در دل مردمان(ستمکاران)افتد(و تاب مقاومت از همه بگیرد).این خداجویان،سبکبال به سوی خدای خویش روی می آورند وخدا به دست آنان امام حق را یاری میکند.
(((باشد که ما هم در رکاب امام زمان(عج)باشیم، برای سلامتیش صلوات)))
لیست کل یادداشت های این وبلاگ