سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از بخیل در شگفتم ، به فقرى مى‏شتابد که از آن گریزان است و توانگریى از دستش مى‏رود که آن را خواهان است ، پس در این جهان چون درویشان زید ، و در آن جهان چون توانگران حساب پس دهد ، و از متکبّرى در شگفتم که دیروز نطفه بود و فردا مردار است ، و از کسى در شگفتم که در خدا شک مى‏کند و آفریده‏هاى خدا پیش چشمش آشکار است ، و از کسى در شگفتم که مردن را از یاد برده و مردگان در دیده‏اش پدیدار ، و از کسى در شگفتم که زنده شدن آن جهان را نمى‏پذیرد ، و زنده شدن بار نخستین را مى‏بیند ، و در شگفتم از آن که به آبادانى ناپایدار مى‏پردازد و خانه جاودانه را رها مى‏سازد . [نهج البلاغه]
 
جمعه 93 اسفند 8 , ساعت 3:0 صبح


پری روحانی

به نام صاحب سلام

پری تازه نوشتن را شروع کرده بود.او شش سال بیشتر نداشت و دختری باهوش بود؛ مادرش حروف الفبا را کاملا به او یاد داده بود و داشت به بهانه املاء به او درس زندگی را یاد می داد.مادر گفت بنویس بابا؛ نوشت و گفت: مامان چه کلمه قشنگی، اگه برعکسش کنی می شه آب آب؛ ولی چرا می گن بابا آب داد یادم باشه رفتم مدرسه بنویسم مامان آب داد.مادر بغضش گرفت و دستی بر روی موهای پری کشید و گفت عزیزم بنویس آب.گفت: مامان آب و تشنگی با هم هم خانواده ان؟ مادر گفت نه. پری گفت باشن یا نباشن من که تشنگی رو نمی تونم تحمل کنم.مادرش برایش آبی آورد و کودک با لبان سرخ و کوچکش خورد و گفت: بقول مادرجون، یاحسین علیه السلام. مادر گفت بنویس شهید. پری شهید را خوب بلد بود بنویسد آخر پدرش شهید شده بود و داشت نام پدرش را املا می کرد؛ و در کنار شهید نوشت فراغ. مادر با دلی پر و صدای لرزان گفت بنویس گمنام. پری گفت مامان آدما مگه همشون اسم ندارن، اسم آدمم مگه گم می شه. مادر گفت تو جنگ خیلی ها آدم بودن رو گم کردن و بعضی ها نامشون گم شد تا ما خودمونو پیدا کنیم، مثل بابا شما که شهید گمنامه.پری فراق را از کنار نام شهید پاک کرد و گمنام را کنار اسم شهید نوشت، و دلتنگی رو به شهید گمنام اضافه کرد. مادر گفت بنویس سرایدشت. پری تا حالا این جمله را نشنیده بود به مادرش گفت سرایدشت اسم چیه. مادر گفت چهار تا شهید در گمنامی و غربت اونجان که یکی از اونا شاید بابای شما باشه. پری با مداد قرمز با خط درشت نوشت شهدای گمنام سرایدشت،بابا آب داد (زیباترین عکس دنیا)583



لیست کل یادداشت های این وبلاگ