به نام صاحب سلام
می گویند نثر نویسان و شاعران پر احساسند و قلم خود را خواستگاه دل می کنند، و نگارستان وجودشان سرشار از معلولات و مجهولات هستی است، و دنیا را چه زیبا توصیف می کنند، عشق برایشان جوهر نوشتن، و عاشق برای ایشان مقدّس است؛ قلمشان چاهیست تا دل پر غم خود را با آن سبک کنند؛ عدّه ای چون به وصال یار نرسیده اندمسلک درویشی پیشه کرده و عشق را غریبانه توصیف می کنند. برای نوشتن باید احساس را از دهلیزها و بطنهای قلب گذرانده و با عقل حلاجی کرد تا بتوان نوشت یا مثل من ساده دل، با دل نوشت؛ ما میرزا بنویس نیستیم و سنت درست را با رنسانس نادرست عوض نمی کنیم؛ ما ادبیات را در فطرت داریم و احساس و عشق را غیر از آنچه می بینیم که این آدمیانه ماده طلب، طلب می کنند.نویسنده ای را می شناسم که هنرش کلام بری بود، او مرامش قافیه و عروض بود و زندگی اش در هاله ای از باید و نبایدها سیر می کرد. در نگاه اول حجابی نافذ در وجودش چشمانت را مهمان می کرد ولی وقتی به تفکرش می نشستی به علامت سوال و تعجب بر می خوردی؟! آدمی ازآن زمان که پای به هستی نهاد هنرها آفرید و دنیا را با صفر و یک های خود نهادینه کرد و در عمل گفت دنیا خواستگاه من است؛ اماتمام اختراعات بشری نسبی و دارای رادیکال و ممیّز است و با باید و نبایدها و آنلاین شدن نفس می کشد ؛ اینجاست که می فهمیم هوَالباقی بعنی چه. (((عشق،عینش یک دهان و یک زبان است که با آن به آشنایی و گدایی و پادشاهی رسی؛ به شینش رسی سه نقطه، که سه ذکر است بر سین، با ذکر تسبیح از مسیر دنیا به خدا رسی؛ چون به قافش رسی، قایقی باید ساخت، این دو نقطه، بر سر قاف، یا دو پاروست،یا دو راهی، یا دو هم سر، گر که پاروست، عقل و دل می خواهی تا به خواسته افکارت رسی؛ گر دو راهی است فکر باید کنی تا دنیا آخرتت را نخورد؛ گر دو هم سر در وجودت فرض کنی هرخوبی خوبِ خود را می خواهد))) حالا دیدید ما چگونه عشق را تفسیر المیزانی می کنیم؛ ساده بگویم با عشق بازی نکنید، عشق آن نیست که با عین و شین و قاف تفسیرش کرد، آدمی اگرچه شعر هاو افسانه ها در باره عشق گفته اما هنوز در الفبای عشق، که از خود گذشتن و به خدا رسیدن است درمانده. هدف آفرینش تک بعدی نیست، چون فرشته خود خدای عبادت بود و خداوند بر آدم منتی نهاد و به او عقل و تفکر بخشید، تا با معرفت در عین لذت و شهوت با ممکن الوجودیش راه را از بیراهه بشناسد و در کوچه های شک و تردید با فانوس دنبال مسیرالهی نگردد. ماه را آفرید و مهتاب را در گستره ی زمین همانند چراغ دستی الهی روشن نمود تا بگوید صد بار توبه شکستی باز آی؛ خورشید را اجاق گاز الهی ساخت تا به من آدم بفهماند با نور محبتش زنده ام. برای رسیدن به مسیر جامعه آرمانی باید افکار و کار بشر برای رضای خدا باشد. طبیعت با نظم و قانون می چرخد و مشکل آدم از آنجا شروع شد که ضابطه را فدای رابطه کرد و شرع و قانون را از هم جدا کرد و دین را شایسته موزه بی حیایی خود ساخت. فاکتور دوم رسیدن به مسیر آرمان شهر تفسیر نظم است؛ یعنی هر کسی باید سر جای خودش باشد. و سومین قانون حد است، یعنی به حق خود راضی باشیم.«حقیقت دنیا را نمی توان با چشم مادی دید دنیا سراسر رمزو راز است. قایقی باید ساخت باید انداخت به فکر، فکر اینکه دنیا چیست و ما به کجا می رویم؛ معاد دروغ نیست و بهشت را به بها می دهند نه به بهانه. یا حق، با حق، تا حق.
علیرضا عبدی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ